اطلاع از بروز شدن
سه شنبه 88 مرداد 20
سرنوشت: وقتی متن زیر را میخوانید از نفهمیدن بعضی کلمات احساس شرم نکنید.. این از بی سوادی شما نیست.. این زبان فارسی جدید است که فرهنگستان ادب و زبان فارسی مخترع آن است.. خود حقیر هم که خالق این اثر بدیع ادبی!! هستم وقتی حتی برای بار دهم میخواهم آن را بخوانم مجبورم نشانهگر ماوس (ببخشید موش) را روی کلمههای عجیبوغریبش نگهدارم تا معنای آن روی صفحه و البته از دریچهی غیب به نمایش درآید..
دیروز در دانشگاه یک فراهمایی در زمینهی زورافزایی و ورزش مشتزنی برگزار شده بود. من هم که راتبهگیر سازمان تربیت بدنی در همین دانشگاه هستم، تصمیم گرفتم شرکت کنم. موقع خروج از توقفگاه منزل، دورفرمان در عمل نکرد. من هم آدم سالمی نیستم که پیاده شوم و خودم در را باز کنم. بهخاطر همین وقتی رسیدم که سالن پر بود و بهناچار در راهرو از طریق دورسخنی از مباحث بهره بردم. بعد از جلسه میخواستم استاد سخنران را ببینم.
گفتند به کوشک در طبقهی شانزدهم میرود. به آسانبَر که رسیدم متصدی آن اجازهی سوار شدن نداد و گفت: این برای حمل افراد است و چون تو دارای چرخک هستی باید از بالابر استفاده کنی.. در کوشک منتظر استاد نشسته بودم و داشتم دفترک یک شرکت لوازم خانگی را نگاه میکردم. آخر مدتی است یخزنمان خراب شده.. میبایست به فنورز مربوطه زنگ میزدم که موقع آمدن به خانه، پالایهی تصفیهی آب، پوشن آن و همینطور چراغک یادش نرود..
ناگهان استاد با عصبانیت وارد شد و داد زد: در خارجه روابط استاد و دانشگاه از احترامی متقابل و سازمند برخوردار است؛ آن وقت اینها برای پرداخت پژوهانه و آموزانهی من، جلویم جوهرگین میگذارند که انگشت بزنم. در خارجه استاد را با جانپاس همسانهپوش همرُوی میکنند و اینجا نمانویس دستور میدهد که امتحانات باید آزمونهای باشد نه تشریحی.. در خارجه حمام کاشانهی بزرگ و چوبفرش شدهی ما آبزَن دارد و اینجا سراچهای به من دادهاند که حتی آبشویهاش هم کار نمیکند... تنها همبَر آشپزخانهی ما به اندازهی سراچهی فرشینه شدهی اینجاست. تاوَن و تندپز و هوابَر و هیمهسوز توی سرشان بخورد، حتی گازکشی ندارد و من باید زودبهزود استوانک بگیرم و با اجاقکی گرم بشوم که بندآور هم ندارد.
استاد عصبانی ما آوابَر را فشار داد و به کاروَر دستور داد که یک تاکسی خبر کنند و آنوقت با عجله رفت سراغ پروَنجا و یک پروَندان درآورد و برگههایی برداشت.. او همینطور داد میزد که این کارنامک من است؛ باید بدانند من کی هستم.. بدانند با کی طرف هستند.. باید به ایشان زنهاره بدهم که هرگز در پیرابندهای مندرآوردیشان نخواهم گنجید..
من چاییای را که مستخدم از دمابان برایم ریخته بود نخورده و یواشکی از کوشک زدم بیرون.. برای رفتن به طبقهی همکف و خروج از ساختمان نمیخواستم سوار بالابر بشوم چون میترسیدم فقط بالا ببرد.. خوشبختانه چون مامور راهروها نبود که مخالفت کند سوار آسانبر شدم، پایین آمدم و به طرف چارباغ کشاورز راه افتادم.. باآرایهگر برای آرایهی نورخان منزل قرار داشتم.. او روی یک تختهی تزیین شده با پوشبرگ، نمونک زیبایی طراحی کرده بود که از اجناسی مانند چینیجا، نورتاب، دیوارک، پردینه، آبزیدان، گلشَنه، پرداویز، فراتاب و مرغابی آکندهشده تشکیل میشد.. این عالیجناب روی اجناسش هم بهانما نصب نکرده بود و همهی قیمتها را شفاهی اعلام میکرد.. و چون من به گرانی اجناس اعتراض کردم گفت: اینها مال من نیست؛ من میفروشم و درصدانهی معینی برمیدارم..
در راه برگشت، بانوی مکرمه زنگ زد و خبر داد که وروجکمان از مانَک برگشته و اصرار دارد که برای جشن تولدش یک دستگاه پخش همراه چندآوایی به انضمام صدابر و دوگوشی بخریم.. به شدت عصبانی شده بودم.. داشتم در ذهنم هزینههای این ماه را سیاهه میکردم و اقلام بزرگ را با پیکانه علامت میگذاشتم.. یاد مامور قرائت شمارگر برق افتادم که اول صبحی با او دعوایم شده بود.. یاد استاد و عصبانیت امروزش افتادم.. یاد همهی بدبختیها افتاده بودم که ناگاه به پاسگان وسط خیابان برخورد کردم.. با سری خونین منتظر پاسبان بودم و در همین حال، داشتم فکر میکردم که در زبان فارسی جدید به کروکی پلیس چه میگویند..
پانوشت: متن فوق چیزی آمیخته از شوخی و جدی بود که شما میتوانید تنها به عنوان یک طنز به آن نگاه کنید. زیرا من دنبال انتقاد به کار دوستان فرهیختهمان در فرهنگستان ادب و زبان فارسی نیستم و زحمات آنان را نیز پاس میدارم.. و انصافا هم نمیتوان از زیبایی و درستی بسیاری از این معادلسازیها گذشت.. اما همانطور که نمیتوان از زیبایی و درستی آن دسته گذشت، نمیتوان نسبت به ایراداهایی که به بسیاری دیگر از این معادلسازیها وارد است نیز بیتفاوت بود..
به نظر میرسد تعامل انسانها با یکدیگر موجب ارتباط زبانها و بهطور طبیعی تبادل واژهها میشود. بنابراین بدیهی است هر ملت و کشوری که در روابط فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی با ملتهای دیگر، صادرات فرهنگی، علمی و صنعتی بیشتری داشته باشد، بهطور طبیعی صادرات زبانی و واژگانی بیشتری هم خواهد داشت. با این مقدمه باید گفت بسیاری از این کلمات با پیش زمینههای فرهنگی و تکنولوژیکی (ببخشید فناورانه) استفاده میشود؛ زیرا منشأش هم از آنسوی آب است. پس نمیتوان بعضی از کلمات را عینا ترجمه کرد، مثل یخچال سایدبایساید که معادلش را همبر، به معنای دو یا چند چیز در بر هم و در کنار هم آورده ایم، . و همینطور نمیتوان معادلسازی بعضی دیگر را در نوع مصرف و برداشت عمومی مردم از آن جستجو کرد. مثلا «پیرکس» را «نسوز» معادلسازی کردهایم در حالیکه پیرکس= Pyrex یک ظرف بلور با ویژگیهای خاص خودش است که از مواد نسوز ساخته شده است. از سوی دیگر دهها چیز نسوز دیگر مثل آجر سوز، نخ نسوز، لباس ضدحریق و... هم وجود دارد که مطلق کلمهی نسوز نمیتواند جامع و مانع برای ظرف پیرکس باشد. علاوه اینکه پیرکس یک لوگو یا براند (ببخشید نشانه)ی تجاری است که معادلسازی برای یک لوگوی تجاری به اعتبار تلقی عمومی مردم از آن، منطقی به نظر نمیرسد. نمونهی دیگر کلمهی «میکسر» است که کلمهی «مخلوطکن» به عنوان معادل آن تصویب شده است. درست است که Mix به معنای مخلطوطکردن و آمیختن، و اضافه شدن er به آخر آن نشانهی فاعلی و از نظر ترجمه صحیح است؛ اما معادلسازی میکسر به مخلوط کن ناشی از اصطلاح رایج در صنف لوازم منزلفروشان و مردم کوچه و بازار است وگرنه به همین کامیونهایی که سر ساختمانها آب و سیمان و ماسه را مخلوط میکنند و همینطور به دستگاه هایی در تولید صدا یا فیلم یا نور یا موارد دیگر فنی و صنعتی میکسر میگویند.. حالا آیا درست است که به آنها هم مخلوطکن بگوییم؟ به یقین امزوز در کشور ما همین که کلمهی مخلوط کن شنیده شود تمام ذهنها به سمت دستگاه مخلوطکنی میرود که کدبانوهای ایرانی در آشپزخانهها با آن هنرنمایی میکنند.